در این یادداشت نوشته ای از کتاب سیری در سیره ائمه اطهار(ع) در رابطه با شهادت امام موسی کاظم (ع) می خوانیم.
شهید مطهری درباره چگونگی به شهادت رسیدن امام کاظم(ع) مینویسد:«آخرین زندان امام(ع)، زندان سندی بن شاهک بود. در جایی خواندم که او اساساً مسلمان نبوده و یک مرد غیرمسلمان بودهاست. از آن کسانی بود که هر چه به او دستور میدادند، دستور را به شدت اجرا میکرد. امام[کاظم(ع)] را در یک سیاهچال قرار دادند. بعد هم کوشش کردند تبلیغ بکنند که امام(ع) به اجل خود از دنیا رفته است. نوشتهاند که همین یحیی برمکی، برای اینکه پسرش فضل را تبرئه کردهباشد، به هارون قول داد که آن وظیفهای را که دیگران انجام ندادهاند[یعنی به شهادت رساندن امام کاظم(ع) را]، من خودم انجام میدهم. [یحیی] سندی را دید و گفت این کار را تو انجام بده و او هم قبول کرد. یحیی زهر خطرناکی را فراهم کرد و در اختیار سندی گذاشت. آن را به یک شکل خاصی در خرمایی تعبیه کردند و خرما را به امام(ع) خوراندند و بعد هم، فوراً شهود حاضر کردند، علمای شهر و قضات را دعوت کردند؛ نوشتهاند «عدول المؤمنین» را دعوت کردند، یعنی مردمان موجه، مقدس و آنهایی که مورد اعتماد مردم هستند، امام کاظم(ع) را هم در جلسه حاضر کردند و هارون گفت : ایها الناس! ببینید این شیعهها چه شایعاتی در اطراف موسی بن جعفر رواج می دهند؟ میگویند: موسی بن جعفر در زندان ناراحت است ، موسی بن جعفر چنین و چنان است؛ ببینید! او کاملا سالم است.
تا حرفش تمام شد، حضرت فرمود: دروغ میگوید، همین الان من مسمومم و از عمر من دو سه روزی بیشتر باقی نمانده است. اینجا تیرشان به سنگ خورد. این بود که بعد از شهادت امام(ع)، پیکر مطهر آن حضرت را آوردند در کنار جسر[پُل] بغداد گذاشتند و هی مردم را میآوردند که ببینید! آقا سالم است؛ عضوی از ایشان شکسته نیست، سرشان هم که بریده نیست، گلویشان هم که سیاه نیست، پس ما موسی بن جعفر را نکشتیم و به اجل خودش از دنیا رفته است .
سه روز پیکر مطهر امام(ع) را در کنار جسر بغداد نگه داشتند. برای این که به مردم این جور افهام کنند که امام(ع) به اجل خود از دنیا رفته است. البته امام کاظم(ع) علاقهمند زیاد داشت، ولی آن گروهی که مثل اسپند روی آتش بودند، شیعیان بودند. یک جریان واقعاً دلسوزی مینویسند که چند نفر از شیعیان امام کاظم(ع)، از ایران آمده بودند، با آن سفرهای قدیم که با چه سختی میرفتند؛ اینها خیلی آرزو داشتند که حالا که موفق شدهاند بیایند تا بغداد، لااقل بتوانند از این زندانی هم یک ملاقاتی بکنند. ملاقات زندانی که نباید یک جرم محسوب شود، ولی اجازه ملاقات با زندانی را نمیدادند.
اینها با خود گفتند: ما خواهش میکنیم، شاید بپذیرند. آمدند خواهش کردند، اتفاقاً پذیرفتند و گفتند: بسیارخوب، همین امروز ما ترتیبش را میدهیم؛ همین جا منتظر باشید. این بیچارهها مطمئن شده بودند که آقا را زیارت میکنند و بعد بر میگردند به شهر خودشان [و میگویند] که ما توفیق پیدا کردیم آقا را ملاقات کنیم و آقا را زیارت کردیم؛ از خودشان فلان مسئله را پرسیدیم و اینجور به ما جواب دادند. همینطور که بیرون زندان منتظر بودند که کی به آنها اجازه ملاقات بدهند، یک وقت دیدند که چهار نفر بیرون آمدند و یک جنازه هم روی دوششان است. مأمور [به آنها] گفت : امام شما همین است … و لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم .»(سیری در سیره ائمه اطهار(ع)؛ ص 190 تا 192)
منبع: اداره کل آموزش و پرورش استان چهارمحال وبختياري